ما چند نفر
ما چند نفر

لبیک یا مهدی ...


قاصدک بارون

 به نام خدای علی... و شیعیانش...

 

باز هم اشک خدا به حال بنده هاش جاریه...  

و من همون طور که از خیابونا می گذرم همه چیزو نگاه می کنم تا ببینم بارون اونا رو هم مثه من منقلب کرده یا نه...

این جارو! سر هر شاخه حد اقل 3 تا کلاغ نشسته!

یاد شعر نیما می افتم

و بی اختیار اونو زمزمه می کنم

" قاصد روز های ابری داروگ

کی می رسد باران؟"

اما کو داروگ؟

نمی دونم

شاید اینم یکی دیگه از اون قوانین طبیعته که می شه اونو هر جایی پیدا کرد جز سر جای خودش!!!

از کنار هر درختی که می گذرم به تمام کلاغاش نگاه می کنم.

یادم می آد که یکی بهم گفته بود اصلا خوب نیست آدم تو بارون به کلاغا و گربه های سیاه نگاه کنه. اگه ببینیشون حتما یه چیز بدی اتفاق می افته.

اما... مگه از اینی که هست بدترم می تونه باشه؟

باز هم می گذرم

باز هم نگاه می کنم

نگاهم با کلاغی گره می خورد

انگار نگاهش تا بی نهایت ادامه داره...

سرش رو بر می گردونه

کجا رو نگاه می کنه؟

سرش رو به طرف دیگه می چرخونه

دوباره و دوباره

انگار می خواد تمام اطراف رو زیر نظر بگیره

چی رو نگاه می کنه؟

نمی دونم چرا. اما احساس می کنم فاجعه ی بزرگیه که نمی فهمم!

اصلا شاید اگه برم اون طرف خیابون داروگ هارو ببینم.

با اولین قدم چشمم به مادر و دختری می افته که اون طرف خیابون ایستادن

اون زن، اون مادر،  یه طوری منو نگاه می کنه که انگار تا به حال کسی به این دیوونگی ندیده!

اما کودک شیرین ترین لبخند دنیارو به لب داره...

تمام شجاعتم رو جمع می کنم

همیشه از رد شدن از خیابون می ترسیدم...

وقتی می خوام از کنارشون رد شم، اون زن، اون مادر، فقط می گه

" خدا به داد این ملت برسه!"

 و دخترش رو از کنار من می کشه.

اما دختر فقط شیرین ترین لبخند دنیا رو به لب داره...

از من دور می شن

هنوز  چند قدمی نرفتن که دختر دست مادرش رو رها می کنه و به سمتم می دوه

قاصدکش رو تو دستم می ذاره

" اشتباه کردی اومدی این طرف. تو هم گول کلاغارو خوردی که یادت رفت به قول بابام آسمون این شهر همه جا یه رنگه!!!"

می دوه و از من دور می شه.

به قاصدک نگاه می کنم.

دستم رو رو به آسمون بلند می کنم

قاصد روز های ابری

داروگ

کی می رسد باران؟؟؟

و به قاصدک می دمم...

 

 

یا علی...

( این یا علی رو بگو. اگه می خوای عشق آغاز بشه...)

(درسا)



نظرات شما عزیزان:

erika
ساعت10:48---27 اسفند 1390
سلام وبلاگ خوبی داری دوست داشتی بهم سر بزن و لینکم کن موفق باشی

حسین
ساعت23:14---8 اسفند 1390
ممنون قشنگ بود به منم سر بزن

zahra Hoflich
ساعت22:22---12 بهمن 1390
سلام!

وافعا عالی بود!پاسخ: واقعا؟ مرسی! خیلی خوشحال شدم!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 7 آبان 1388برچسب:,

|
 


در انتظار ظهور آسمانی ترین


 

درسا

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ما چند نفر و آدرس machandnafar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





يه چيزايي پيدا ميشه
ردیاب خودرو

 

 

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
تولد تولد تولد !!!
دلم ...
آدما
از حسین پناهی
قصر کوچک
اسیر
اشتقاق
انتخاب
شب تنهایی خوب
قاصدک بارون
آرامش
کلاغ
کتابخونه
ستاره
من عاقبت از این جا خواهم رفت ...
دل خوش...
اشکی در گذرگاه تاریخ
یه داستان غم بار
مزرعه ی زندگی من

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی